بسم الله الرحمن الرحیم
چند دقیقه ای هست که خوندن کتاب "ارمیا" نوشته "رضا امیرخانی" رو تموم کردم. و تصمیم گرفتم نظرم رو راجع بهش بنویسم. چندتا از نوشته های با همین مضمون رو خوندم. تقریبا همه تعریف کرده بودند. منم خیلی خوشم اومد از کتاب، مثل بقیه کتابهای این نویسنده. اول از همه "داستان سیستان" منو با این نویسنده آشنا کرد و تا حالا از خوندن هیچ کدوم از کتابهاش پشیمون نشدم.
خب از این حرفا گذشته "ارمیا" چند بخش مختلف با حال و هوای متفاوت داره. اول فضای جبهه. این بخش خیلی حال منو تغییر داد. مثل روزهایی که از اردوی راهیان نور برمی گشتم، شدم. تا چندساعت از فضایی که توش زندگی روزمره داشتم، بیزار بودم. اما بازهم در نبرد روزمرگی و عاشقی، روزمرگی برنده شد. اگر عاشق باشی، اینجا دووم نمیاری، من که اینطوری هستم. کاش میشد همین جا هم بوی خاک جنوب رو استشمام کرد. کاش یک کسی میگفت بعد از عاشق شدن (برگشتن به تهران از جنوب) چطور باید زندگی کرد که اولین قربانی، عشقت (شهادت) نباشه که فراموشش میکنی. فکر کنم خودم میدونم جوابش رو! رعایت تقوا در همه زمانها و مکانها. البته مکان مقدس خودش مسیر رو هموار میکنه. ترک گناه تو تهران سخت تره و شاید باارزشتر (شک دارم!)
بخش دوم مربوط به خداحافظی ارمیا از خاک جنوب و ورود به زندگی قبله. این قسمت داستان به نظرم خیلی اغراق آمیزه. از این لحاظ که همه آدمای اطراف ارمیا خیلی با اون از لحاظ فضای تفکر، فاصله دارن. و ارمیا برای کنار اومدن با زندگی جدید، مجبوره به جنگل پناه ببره. این یکم عجیبه. یه جورایی آدم افسرده میشه. بالاخره اون زمان هم خیلیها از جبهه اومده بودن و بودن آدمایی که با جنگ زندگی کرده بودن در جبهه یا پشت جبهه. اگر ارمیا دنبال رفیق همراه و همدرد میگشت، پیدا میکرد. چه بسا کسانی که بعد از جنگ لیاقت شهادت پیداکردن. در همین قسمت توصیف آقای امیرخانی از مردم به نظرم جالب نیومد. چون همه رو یه جورایی دنیاطلب معرفی میکرد و فقط ارمیای اون بود که وارسته از دنیا بود. خصوصا معدنچی ها که انگار انسانهای اولیه بودند. مردم روستایی ما مگر اینطوری هستند. آدمای این کتاب هیچ معرفت و کمالی نداشتند. درصورتی که در واقعیت این طور نیست. مگر از روستاها کم شهید داشتیم؟
بخش سوم هم مربوط به رحلت امام خمینی رحمه الله علیه هست و این سوال از نویسنده پرسیده میشه که این آدمایی که برای تشییع امام اومدن تو قسمت دوم کجا بودن.
در کل انزواطلبی ارمیا منو اذیت میکرد، شاید به خاطر روحیه برون گرایی خودم باشه!
حق نگهدارتون.